حَــوا بــیــا اَز نـــ ـو شُــروع کُنیــҐ ...

בلـم بــاران میخواهــב و چترے خراب و خیابانے کـﮧ هیــچ گاه بـﮧ کافـﮧاے کـﮧ مـن و تــو روزے בر آن اسپــرسوے تــلخ میخوردیم نـرسـב...

 

 

نوزادان در حال شنا (11 عکس)

 

بابام داشت به دوستش شنا ياد ميداد
گفت حالا پاهاي عقبتو تکون بده...
من :|
دوست بابام :|
بابام:)))

 

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 7 / 2 / 1393برچسب:,

] [ 20:2 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

 

اما اي کاش ميان آن همه آمد و شدِ شب و روز


ما راه خود را مي رفتيم


تو سوي من بودي


و


من


سوسوي تو بودم!!!

 

 

 

 

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 7 / 2 / 1393برچسب:,

] [ 19:49 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

اوّل قصّه ات يکي بودم
بعد، آنکه نبود خواهم شد

گريه کردي و گريه خواهم کرد
دير بودي و زود خواهم شد

مثل سيگار اوّلت هستم
تا ته ِ قصّه دود خواهم شد...

 

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 7 / 2 / 1393برچسب:,

] [ 19:42 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

 

کنارِ لبانت، کناره مي‌گيرم

وَ تمامِ حرف‌هاي دلم را

از دهانت مي‌شنوم

در فاصله‌ي پيشانيِ تو

تا سايه‌ات

جنگلِ سبزي‌ست

که پرنده‌هاي من

آنجا آرام مي‌گيرند...

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 7 / 2 / 1393برچسب:عاشقانه,آرام,

] [ 19:40 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

555555555555555555555555.jpg

[ 3 / 2 / 1393برچسب:,

] [ 21:45 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

آقـــــــــــــــــاي لوكس بلــــــــــــــاگ محترم؟ دعـــواتون كنم؟ مي گي آهنـــــــــــــــــــــــــگ در حال پخــــــــــــــــــــــش مي باشد... پـــــــــــــــــــس كو؟ شـــــــــــــــــــــــــــــكلاتاي خوشمزه؟ مي شه بگين الانا كه اينـــــــــــــجايين آهنگ مي شنويد از وِبشكلات من آيــــــــــــــــــــــــا؟ :-؟

[ 1 / 2 / 1393برچسب:,

] [ 20:55 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

[ 1 / 2 / 1393برچسب:ترول,

] [ 20:2 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

 

اَگـــه دُنيــــــــــــــــا بــِـــخواد مــــــَـــــــن و تـــــــــــــــو تـــــَـــــنهــا بــــِـــــمونــــــــــــــيم

 

واســـــَـــــت مـــي مــــــيـــــــــرَم جـــــَـــــوابِ دُنيــــــــــــــــــــــــــــا رو ميـــــــــــــــــــدَم

 

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 1 / 2 / 1393برچسب:عشق,

] [ 19:54 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

فرشته زميني من...

روزت مبارك!!!

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 30 / 1 / 1393برچسب:,

] [ 20:4 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]



اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت، شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید را بیان نمی‌‌داشتم، بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکر می کردم.

اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست. کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رویا می دیدم، چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را بر هم می‌گذاریم٬ شصت ثانیه نور را از کف می‌دهیم، شصت ثانیه روشنایی.

هنگامی که دیگران می‌ایستند٬ من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند بیدار می ماندم. هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند٬ گوش فرا می‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم.

اگر خداوند ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد٬ جامه‌ای ساده به تن می کردم. نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم.

خداوندا٬ اگر دل در سینه ام همچنان می تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می کشیدم. روی ستارگان با رویاهای "وان گوگ" وار ٬ شعر "بندیتی"(شاعر معاصر اروگوئه ای) را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین "سرات" (خواننده ای معروف اهل اسپانیا) ترانه عاشقانه‌ای به ماه پیشکش می‌کردم. با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه گلبرگ ها‌یشان در اعماق جانم ریشه زند.

خداوندا٬ اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم٬ نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آنکه به مردمانی که دوستشان دارم٬ نگویم که "عاشقتان هستم" آن گونه که به همه مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت (یا سیطره) محبت آنهاست.

اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من میگذارد٬ در سایه ‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند که گمان کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند.

آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند. به هر کودکی دو بال هدیه می دادم٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند. به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد.

آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام. من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند در قله کوه زندگی کنند٬ بی آنکه به خوشبختی آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند. چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دور انگشت زمخت پدر میفشارد او را برای همیشه به دام خود انداخته است.

دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

من از شما بسی چیزها آموخته ام و اما چه حاصل٬ که وقتی اینها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود ...

مرگ خیلی آسان میتواند الآن بسراغ من بیاید، من تا میتوانم با مرگ مبارزه می کنم … مهم نیست، مهم آن است که زندگی و یا مرگ من چه تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد ....

 

๑۩۞۩๑ ShoKolAt ๑۩۞۩๑

[ 30 / 1 / 1393برچسب:گابريل,وصيت نامه, ماركز,گارسيا,

] [ 19:32 ] [ ShoKolat KhanoOm ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه